یاد کودکی...
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
یاد کودکی...
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلیدلنوشتهیاد کودکی...

تعداد بازدید : 328
نویسنده پیام
bahar آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضويت : 1 /2 /1393
تشکر ها: 3032
تشکر شده : 2531
یاد کودکی...


اون روزا یادش بخیر ؛ چه روزای قشنگی بود ...



کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم


اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم


کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود


کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش


را از نگاهش می توان خواند


کاش برای حرف زدن


نیازی به صحبت کردن نداشتیم


کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود


کاش قلبها در چهره بود


اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد


و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم


سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست


سکوتی را که یک نفر بفهمد


بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد


سکوتی که سرشار از ناگفته هاست


ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد


دنیا را ببین ...


بچه بودیم از آسمان باران می آمد


بزرگ شده ایم از چشمهایمان اشک می آید!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن


بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه


بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم


بزرگ شدیم تو خلوت اشک می ریزیم

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست


بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه


بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم


بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی


بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن


بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که


اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه


کاش هنوزم همه رو


به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم

بچه که بودیم اگه با کسی


دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت


بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم


بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه



بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود


بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه


بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود


بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم


بزرگ که شدیم همش تو خیالمون برمیگردیم به بچگی

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند


بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمد

بچه بودیم دوستیامون تا نداشت


بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره


بچه که بودیم بچه بودیم


بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ، دیگه همون بچه هم نیستیم


شاید به روی خودمون نیاریم


ولی همیشه ذهنمون پر از این آرزوست که :


ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم


و هنوزم تو عالم بچگی بودیم


همون دوران بچگی هایی که پر از عشق بود و شور و نشاط و سرزندگی ...

امضای کاربر : ادمهای ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند
همان ها که همیشه هستند،
آدمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد
عمرشان کوتاهاست
آدم های ساده را دوست دارم
بوی ناب “آدم” میدهند

[b][size
دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 - 19:38
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده: 7 کاربر از bahar به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: mehrdad_b30 & negaaar & nedaaa & malos & khodajuneman & anabita & afrooz &
nedaaa آفلاین



ارسال‌ها : 566
عضويت : 1 /2 /1393
محل زندگي : بادگیرها
تشکرها : 6101
تشکر شده : 4056
پاسخ : 1 RE یاد کودکی... :
قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن


پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو


بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر


خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی


طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان


مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم


یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما


قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ


غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت


هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود


ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر


مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟


حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟


حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟


سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟


رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟


هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان


باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن!


ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!

پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا


قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن


پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو


بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر


خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی


طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان


مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم


یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما


قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ


غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت


هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود


ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر


مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟


حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟


حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟


سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟


رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟


هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان


باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن!


ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!





امضای کاربر : دلم نه عشق میخواهد نه دروغ های قشنگ
نه ادعاهای بزرگ
نه بزرگ های پر ادعا
دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد
و یک دوست که بشود با او حرف زد 
همین
دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 - 23:36
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده: 6 کاربر از nedaaa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: negaaar / malos / khodajuneman / mehrdad_b30 / anabita / afrooz /
negaaar آفلاین



ارسال‌ها : 1008
عضويت : 2 /2 /1393
محل زندگي : ایساتیس
سن : 16
تشکرها : 4260
تشکر شده : 3760
پاسخ : 2 RE یاد کودکی... :
[tr][td]
 

اولین روز دبستان بازگرد

 
 کودکی ها شاد و خندان باز گرد


بر سوار اسب های چوبکی


باز گرد ای خاطرات کودکی

 

خاطرات کودکی زیباترند


یادگاران کهن مانا ترند


درسهای سال اول ساده بود


 آب را بابا به سارا داده بود

 

درس پند آموز روباه و خروس


روبه مکار و دزد و چاپلوس


روز مهمانی کوکب خانم است


سفره پر از بوی نان گندم است



کاکلی گنجشککی باهوش بود


فیل نادانی برایش موش بود


با وجود سوز و سرمای شدید


ریز علی پیراهن از تن می درید

 

تا درون نیمکت جا می شدیم


ما پر از تصمیم کبری می شدیم


پاک کن هایی ز پاکی داشتیم


یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 

 کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت


دوشمان از حلقه هایش درد داشت


گرمی دستانمان از آه بود


 برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

 

همکلاسیهای درد و رنج و کار


 بچه های جامه های وصله دار


بچه های دکه سیگار سرد


کودکان کوچک اما مرد مرد


کاش هرگز زنگ تفریحی نبود


جمع بودن بود و تفریقی نبود


کاش می شد باز کوچک می شدیم


لااقل یک روز کودک می شدیم


یاد آن آموزگار ساده پوش

 

یاد آن گچها که بودش روی دوش

 

ای معلم نام و هم یادت به خیر

 

یاد درس آب و بابایت به خیر

 

ای دبستانی ترین احساس من



بازگرد این مشقها را خط بزن....





[/td][/tr]

امضای کاربر : همان کسی باشید که خودتان میخواهید
اگر دیگران آنرا دوست ندارند ،
بگذارید نداشته باشند
یادتان باشد ،
خوشبختی یک انتخاب است ؛
زندگی ، راضی نگه داشتن همه نیست ...

سه شنبه 23 اردیبهشت 1393 - 00:15
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده: 6 کاربر از negaaar به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zahra74 / malos / nedaaa / mehrdad_b30 / anabita / afrooz /
nedaaa آفلاین



ارسال‌ها : 566
عضويت : 1 /2 /1393
محل زندگي : بادگیرها
تشکرها : 6101
تشکر شده : 4056
پاسخ : 3 RE یاد کودکی... :
همه کودکی من رویای به دام انداختن پروانه یی بود که تمام روز دنبال می کردم.
همه کودکی من کابوس مردار پرنده سفیدی بود که کنار جوی زلال آب غرق در خون بود.
در گذر سالها من گم کرده ام کودکی خویش را.گم کرده ام رویای شیرین و کابوس تلخ کودکیم را و خنده ها و گریه های کودکانه ام را!
من گم شده ام در هیاهوی زندگی و دیگر هرگز پیدا نخواهم شد...




امضای کاربر : دلم نه عشق میخواهد نه دروغ های قشنگ
نه ادعاهای بزرگ
نه بزرگ های پر ادعا
دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد
و یک دوست که بشود با او حرف زد 
همین
شنبه 01 شهریور 1393 - 17:26
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده: 3 کاربر از nedaaa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: mehrdad_b30 / negaaar / afrooz /
mehrdad_b30 آفلاین



ارسال‌ها : 408
عضويت : 31 /1 /1393
تشکرها : 2978
تشکر شده : 3375
پاسخ : 4 RE یاد کودکی... :
هی  یادش بخیر...  حیف ک گذشتند اونروزا حیف...

امضای کاربر : ازمن نرنج.......
نه مغرورم و نه بی احساس
 فقط خسته ام...
خسته از اعتماد بیجا...
کاش انسانها در تمام حالت
 همدیگر را درک میکردند نه ترک...

دوشنبه 03 شهریور 1393 - 21:07
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده: 4 کاربر از mehrdad_b30 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: anabita / negaaar / nedaaa / afrooz /
برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.




editor ALI | Copyright © 2014-1393 Hamandishan